جدول جو
جدول جو

معنی دوتا شدن - جستجوی لغت در جدول جو

دوتا شدن(تَ بُ دَ)
کج و خم شدن. دوتا شدن. (ناظم الاطباء). دولاشدن. منحنی شدن. خمیدن. دوتاه شدن. دوته شدن. دوتو گشتن. (یادداشت مؤلف). انعطاف. (دهار) (منتهی الارب). انعساف. عوج. تعوج. تکثم. ملخ. (منتهی الارب) : انعطاط،دوتا شدن چوب به شکستگی ظاهر. (منتهی الارب). انخناث. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) :
دوتا شدسهی سرو آراسته
که شد طوبی از سایه برخاسته.
نظامی.
گفت جوع از صبر چون دوتا شود
نان جو در پیش من حلوا شود.
مولوی.
جرشبه، دوتا شدن یا خم گردیدن زن. ادبار، دوتاشدن گوش ناقه به پشت. (منتهی الارب) ، خم کردن قد برای تعظیم بزرگی. خم دادن قد تفخیم و بزرگداشت امیر یا بزرگی را. تعظیم کردن. (از یادداشت مؤلف) :
نه پیش جز خدای جهان ایستاده ام
زآن پس نه نیز هیچکسی را دوتا شدم.
ناصرخسرو.
، مضاعف گشتن. (ناظم الاطباء). دولا گشتن. تثنی. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) :
به صدبند هر دل شود مبتلا
شود رشتۀ حسن هر جا دوتا.
ظهوری (از آنندراج).
، متغیرشدن اعم از اینکه حرف باشد یا چیزی دیگر. (آنندراج). تغییر نمودن. (ناظم الاطباء) :
زاهد ترا سلوک به حق رهنما نشد
خودداریت ز رفتن مسجد دوتا نشد.
تنها (از آنندراج).
، دورو شدن. منافق گشتن. دورنگ شدن. (از یادداشت مؤلف) ، مختلف گشتن. دوگونه شدن:
هر دو جهان و نعمتش از بهر مردم است
زین روی جان عقل دوگون و دوتا شده ست.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ تَ)
تاه شدن. (ناظم الاطباء). روی هم خمیدن. لایی روی لای دیگر قرار گرفتن. غرض. تمغج. انقعاص، دوتاه شدن چیزی. (منتهی الارب) ، خمیدن. خمیده شدن. خمیده پشت گردیدن. (یادداشت مؤلف) :
هلال عید بدانگونه رخ نمود به ما
چو عاشقی که شد از غم نزار و زار و دوتاه.
منوچهری.
، مضاعف شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ گُ دَ)
کوتاه شدن. (فرهنگ فارسی معین).
- کوته شدن دست کسی از چیزی، بدان دسترس نداشتن:
از این راز گر هیچ آگه شود
ز چاره مرا دست کوته شود.
فردوسی.
و رجوع به کوتاه شدن شود.
، پایان یافتن. خاتمه پیدا کردن. تمام شدن:
سرم گر ز خواب خوش آگه شدی
ترا جنگ با شیر کوته شدی.
فردوسی.
دگر آنکه باشد نصیبین مرا
چو خواهی که کوته شود کین مرا.
فردوسی
- کوته شدن داوری، پایان یافتن جدل و مرافعه. فصل خصومت. رفع شدن اختلاف:
ولیکن چو معنیش یاد آوری
شوی رام و کوته شود داوری.
فردوسی.
رجوع به کوتاه شدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
از هوایی خوش به ناخوش یا از سردبه گرم و به عکس رفتن و آن مضر سلامت است. بیمار شدن به علت تغییر هوا چون رفتن از مکانی به مکان دیگر یا گرایش از سرما به گرما و بعکس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ دَ)
دو آرزو و خواهش مخالف پدید آمدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ پَ رُ تَ)
کنایه از بسیار سوده و باریک شدن. (آنندراج) :
از بصیرت نیست مردم را نیاوردن به چشم
من که در اندک زمانی توتیا خواهم شدن.
صائب (از آنندراج).
از بی قراری دل دیوانه خوی من
زنجیر توتیا شد و، زندان بگرد رفت.
صائب (ایضاً).
، سرمه شدن. داروی شفابخش و نیرودهنده چشم شدن. موجب روشنی دیده شدن:
این همه زحمت که هست درد دو چشم من است
هیچ نکوعهد نیست کو شودم توتیا.
خاقانی.
بپرسیدش که چون افتاد رایت
که ما را توتیا شد خاک پایت.
نظامی.
رجوع به توتیا و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ تَ / تِ کَ دَ)
عالم شدن. دانشی شدن. دانشمند شدن. تفقه. (ترجمان القرآن) :
مرد دانا شود ز دانا مرد
مرغ فربه شود بزیر جواز.
ناصرخسرو.
شمس چون پیدا شود آفاق ازو روشن شود
مرد چون دانا شود دل در برش دریا شود.
ناصرخسرو.
گرقابل فرمانی دانا شوی ارنی
کردی بجهنم بدل از جهل جنان را.
ناصرخسرو.
، خردمند شدن. عاقل شدن. هوشیار و آگاه گشتن. بصر. بصاره. (منتهی الارب). بصیره
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ کَ دَ)
کم شدن طول و ارتفاع چیزی. (فرهنگ فارسی معین). قصر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کاسته شدن، قطع شدن. (فرهنگ فارسی معین) :
چو از رفتنش رستم آگاه شد
روانش ز اندیشه کوتاه شد.
فردوسی.
- کوتاه شدن چنگ از چیزی، بدان تسلط و دسترسی نداشتن:
بدان شاد شد نامدار بزرگ
که از میش کوتاه شد چنگ گرگ.
فردوسی.
و رجوع به ترکیب بعد شود.
- کوتاه شدن دست کسی از چیزی، بدان دسترس نداشتن از آن پس. (فرهنگ فارسی معین) :
چو کوتاه شد دستش از عز و ناز
کند دست خواهش به درها دراز.
سعدی (بوستان).
و دست تعرض متغلبان و ستمکاران از دامن روزگار ضعیفان و عاجزان به کلی کوتاه شود. (ظفرنامۀیزدی از فرهنگ فارسی معین).
- کوتاه شدن زبان، کنایه از خاموش شدن بود. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین).
، تمام شدن، چنانکه گویند: قصه کوتاه و سخن کوتاه و کلک کوتاه و جدل کوتاه. (از آنندراج). به پایان رسیدن. خاتمه یافتن:
به شبگیر لهراسب آگاه شد
غمی گشت و شادیش کوتاه شد.
فردوسی.
به هر دو سپهبد چنین گفت شاه
که کوتاه شد بر شما رنج راه.
فردوسی.
از این ساختن حاجب آگاه شد
بر او کام و آرام کوتاه شد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دروا شدن
تصویر دروا شدن
معلق شدن، آویخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
همدل و مهربان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
کم شدن طول و ارتفاع چیزی، کاسته شدن، قطع شدن، یا کوتاه شدن دست کسی از چیزی. دسترس نداشتن بدان از آن پس: و دست تعرض متغلبان و ستمکاران از دامن روزگار ضعیفان و عاجزان بکلی کوتاه شود. یا کوتاه شدن زبان. خاموش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
کم شدن طول و ارتفاع چیزی، کاسته شدن، قطع شدن، یا کوتاه شدن دست کسی از چیزی. دسترس نداشتن بدان از آن پس: و دست تعرض متغلبان و ستمکاران از دامن روزگار ضعیفان و عاجزان بکلی کوتاه شود. یا کوتاه شدن زبان. خاموش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بسخن درآمدن تکلم کردن: گویا شود بفر مدیحش مسیح وار طفلی که نارسیده بود بر لبش لبن. (پیغوملک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
أصبّحوا أصدقاء
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
Befriend
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
se lier d'amitié
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
подружиться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
arkadaş olmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
دوست بننا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
বন্ধু হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
เป็นเพื่อน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
kuwa rafiki
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
友達になる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
친구가 되다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
sich anfreunden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
להתיידד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
दोस्ती करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
berteman
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
hacer amigo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
fare amicizia
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
fazer amizade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
交朋友
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
zaprzyjaźnić się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
подружитися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
vriendschap sluiten
دیکشنری فارسی به هلندی